-
به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 19:55
به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بلندتر از فریاد وفریاد دلم را با ترانه هابه گوش تو می رسانم؛ که همیشه زنده می ماند با یاد تو ترانه هایم. این ترانه ها را برای تو مینویسم حتی کلامی از آن را با کسی فاش مکن. به رویای پرنده ها راه مان نمی دهند، همین مختصر که تو در من اوج می گیری و من که ازنگاه تو سیراب می شوم بس مان است! و من...
-
خودش اول نگاهم کرد خدایا / به صد خواهش صدایم کرد خدایا
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 19:12
خودش اول نگاهم کرد خدایا / به صد خواهش صدایم کرد خدایا گناه این جدایی گردن اوست / که او آخر رهایم کرد خدایا
-
عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت...
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 19:06
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا! پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من، اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ، بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ، اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت خواستم همیشگی باشی ، اما دل...
-
بر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکن
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 21:28
می روم اما مرا با اشک همراهی مکن بر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکن من که راضی نیستم ای شمع گریان تر شوی کار سختی می کنی از خویش می کاهی، مکن صبحدم خاکسترم را با نسیم آغشته کن داغ را محصور ، در بزم شبانگاهی مکن آه! امشب آب نه ، آتش گذشته از سرم با من آتش گرفته ، هر چه می خواهی مکن پیش پای خویش می خواهی که مدفونم کنی...
-
این عشق، فقط شنیدنی و خواندنی است
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 21:16
حرف های عاشقانه گفتنی است شعرها شنیدنی است قصه های عاشقانه خواندنی است عکس های عاشقانه دیدنی است این عشق، فقط شنیدنی و خواندنی است
-
میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 20:58
میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با خدا حافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه
-
پاییز بهاریست که عاشق شده است
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 20:47
پیداست هنوز شقایق نشدی زندانی زندان دقایق نشدی وقتی که مرا از دل خود می رانی یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی زرد است که لبریز حقایق شده است است که با درد موافق شده است تلخ عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی پاییز بهاریست که عاشق شده است
-
جدایی درد بی درمان عشق است
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 20:35
جدایی درد بی درمان عشق است جدایی حرف بی پایان عشق است جدایی قصه های تلخ دارد جدایی ناله های سخت دارد جدایی شاه بی پایان عشق است جدایی راز بی پایان عشق است جدایی گریه وفریاد دارد جدایی مرگ دارد درد دارد خدایا دور کن درد جدایی که بی زارم دگر از اشنایی
-
شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 19:44
شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست این دل با نگاهی سرد پرپر می شود با خودم عهد بستم بار دیگر که تورا دیدم ... بگویم از تو دلگیرم ولی باز تو را دیدم و گفتم : بی تو میمیرم
-
می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 19:25
می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟ دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است . دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه . فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟ میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر...
-
من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 19:14
قطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............ و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!!
-
باید فراموشت کنم
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 19:07
باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این...
-
وقتی دلم گرفته بود
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 09:52
وقتی دلم گرفته بود بوسه زدی به گونه هام گفتی گلم درست میشه یه هدیه ی قشنگ میاد اشکامیریخت روگونه هام غم میبارید از تو نگام گفتم خدا جون راهی نیست درست نمیشه این غمم آخرشه تموم شده راهی دیگه من ندارم گفتی همش کنارتم خودم درستش میکنم گفتم آخه خدا جونم چطور درستش میکنی؟ گفت یادته می نالیدی: خسته شدی از این زمون؟ آروم شدش...
-
حکایت غمگین کوتاه و زیبا !!!
شنبه 23 مهرماه سال 1390 22:16
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا...
-
مانده ام چشم به راهت گل من
شنبه 23 مهرماه سال 1390 21:30
-
همیشه درقلب منی
شنبه 23 مهرماه سال 1390 21:17
-
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
شنبه 23 مهرماه سال 1390 21:02
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد! حمـاقـت یـعنـی مـن کـه اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی ! خـبری از دل تنـگـی تـو نمـی شود! برمیگردم چـون دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
-
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
شنبه 23 مهرماه سال 1390 20:53
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم...
-
من پذیرفتم که عشق افسانه است
شنبه 23 مهرماه سال 1390 20:41
من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزادباش گر چه تو تنها تر از ما می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی بر خوردهای سرد را...
-
گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم
شنبه 23 مهرماه سال 1390 20:25
سر گشته ام از این همه راهی که ندارم گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم من مانده ام و لایق تیغی که نبودم من مانده ام و فرصت آهی که ندارم
-
عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!!
شنبه 23 مهرماه سال 1390 20:08
عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد
-
دلم تنگ است
شنبه 23 مهرماه سال 1390 18:25
دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است
-
کاش زندگی شعر بود
شنبه 23 مهرماه سال 1390 17:13
کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند...
-
آنقدر رفته ای که تمام درهای باز مانده به یاد تو
شنبه 23 مهرماه سال 1390 15:20
آنقدر رفته ای که تمام درهای باز مانده به یاد تو روی پاشنه های انتظار پوسیده اند...
-
داستان عاشقانه زیبا ” قلب هدیه ”
شنبه 23 مهرماه سال 1390 14:08
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت: میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو...
-
گاهی زندگی مثل یک پیاز است
جمعه 22 مهرماه سال 1390 22:48
گاهی زندگی مثل یک پیاز است که هر برگش را ورق بزنی اشکتو در می یاره ...
-
این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم
جمعه 22 مهرماه سال 1390 22:30
سخته ولی این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم / خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم من میتونم سخته ولی من میتونم / این جمله رو اینقد میگم تا که فراموشت کنم . . . همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . . . . . فکر...
-
چه شقایق چه گل پیچک و یاس، زندگی اجبارست
جمعه 22 مهرماه سال 1390 22:04
شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد، خبری از دل پر درد گل یاس نداشت، باید اینجور نوشت، هر گلی هم باشی، چه شقایق چه گل پیچک و یاس، زندگی اجبارست
-
من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!
جمعه 22 مهرماه سال 1390 21:55
هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا! من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا! هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستم هنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستم چرا باور نمیکنی که عاشقت هستم ، چگونه بگویم که من تنها با تو هستم اینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه است چشمهایت را باز کن و مرا...
-
کجاست آن کسی که مرا باور کند…
جمعه 22 مهرماه سال 1390 21:47
خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکسته بی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشسته غم آمده و اشکم را در آورده کسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانم کجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ، اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال...