قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم
جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم
قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این
اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین
قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم
دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم
می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور
برات یه کلبه می سازم پر از یک رنگی پر نور
روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم
دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم
بعضی روزها که به حد مرگ غمگینی یا حالت بد است، وقتی از تو می پرسند چرا؟ دیده اید حال آدم بدتر می شود؟ چون نمی توانی توضیح بدهی چرا؟ چون هیچ دلیل محکمه پسندی برای این حد از بد بودن نداری خسته ام از زندگی خدایا کمکم کن
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم، وقتی که دیگر رفت من به انتظارآمدنش نشستم، وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم، وقتی که او تمام کرد من شروع کردم ، وقتی او تمام شد من آغاز شدم وچه سخت است تنها شدن!
شکستن دل، به شکستن استخوان دنده میماند؛ از بیرون همهچیز روبه راه است، اما هر نفس، درد است که میکشی . . .