نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند
دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها
فرشتهها از امشب سبوی غم مینوشن دوباره اهل جنت پیرهن سیاه میپوشن
باز محرم رسید، ماه عزای حسین
سینهی ما میشود، کرب و بلای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین
دل را اگر ازحسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست دامان حسین اگر نگیرم چه کنم
دلم ساعتی میخواهد که مانده باشد روی ساعت های با تو بودن !
این روزها،
دلم اصرار دارد
فریاد بزند
اما...
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!
این روزها من ...
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود!
سکوتی می کنم به بلندی فریاد ...
فریادی که فقط و فقط خدا آگاه باشد
از راز دلم
از این روزهای تنهایی و دوری و ...!
حسرت ، که در این هجــــــــــوم تاریکی
صدای دل هم به جایی نمی رسد!
یـڪے بہפֿـدا بـگـویـَב
بـگـویـَב مـَטּ بــے
صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ نـوبـَت مـטּ בر ایــטּ بـازے تـَمـام
شـَوב
بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ مـرـا
بــِنــِشـانـَב ڪنـآر پـاے פֿـودشـ
ڪِہ چـنـב سـاعـَت گـوش
بـسـپـُرَב
بہ ایـטּ صـב ـاے بـُغـض آلـوב
بـگـویـَב مـَטּ بــے
صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ مـَجـبـورَمـ ڪنـב פــرف بـزَنـَمـ
!
گـریہ ڪنـم ! ؛ نـآے فـریـاב نــבارمـ!
هَسـت ڪسے
ڪِہ
گـلـویـَش رـا بـسـپـُرב بہ مـَטּ ؟
دارم از تــو حــرف می زنــم...
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد...
ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو...
به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد...
شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش…
رد
پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود
استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط
تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است
..
حواسم را پرت کرده ای... آنقدردور... که دیگر...
یادم نیست تو رفته ای و... من حواسم نیست...
بچه ها عشق قشنــگ است ولـی
سهم عاشق دل تنــگ است ولـی
بین معشـــوقه و عاشــــق گه گـاه
زندگی صحنه ی جنــگ است ولـی
دل معشـــــوقه و عاشـــــق با هـم
مثل آیینـــــه و سنــــگ است ولـی
با سیــــاهی و سفیــــــدی ترکیـب
عشق یعنی که دو رنگ است ولی
درد بسیــــار شکســــت عشقـــی
بدتـــــــر از زخم پلنــــگ است ولـی
دوستــــــانم همه تان می دانیــــــد
عشق بی زور تفنـــــگ اسـت ولـی
خودمـــــــانیم بـــــــــدون عشقــــی
کـــــــار دنیا همه لنــــگ است ولـی
بچه ها بـا همــــه ی ایـــــن اوصــاف
بخـــــدا عشق قشنــــگ است ولی
ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه کردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در صدف سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پای همه خوبیهایت برایت خوب بودن، خوب ماندن و خوب دیدن را آرزو می کنم. روز مرد را به تو عزیزترینم تبریک می گویم.
گم کرده ام تو را
توی مدادرنگی های کودکی ام
سرم را می تراشم
کوتاه ترین مدادرنگی جامدادی ام می شوم
کوتاه
آنقدر که دست های آبی ام از
بارانی سفیدت
اما
هر چه فکر می کنم
یادم نمی آید
چقدر بی رنگ
از نقاشی ام رفتی....
اینجا که من رسیده ام …
تو باش و دل من و همه فریادهایی که …
من بودم
تو و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
کاش بودی
و
می فهمیدی وقت دلتنگی
یک آه چقدر وزن دارد...
مثل لحظه ای که باغ, در ترنم ترانه شکوفا میشود, غرق در شکوفه میشود
روزگارتان بهار
لحظه هایتان پر از شکوفـه باد.
سال نو مبارک
باز کن پنجره را
که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد
سال نو مبارک
میدونی ولنتاین یعنی چی ؟ یعنی اینکه یادمون باشه یه عاشق واقعی باید فقط به یه نفر دل ببنده و تا آخر عمر هم عاشقانه عاشقش باشه...
عترت آمد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام بوی محمد می دهد
میلاد پیامبر اکرم و امام صادق (ع) تهنیت باد.
زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر دردل شب یک نفر دردل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط خوبیهاست!
دیشب از دلتنگیت بغض گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست
ماه خون ماه اشک ماه ماتم شد ، بر دل فاطمه داغ عالم شد . فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض میکنم.
دوباره نیمه شب است و خودت که می دانی
من و خیال تو و این سکوت طولانی
گرفته جای سرانگشت مهربانت را
دو رود جاری اشک از نگاه بارانی
شب است و بغض من و وحشت از نیامدنت
هزار فکر محال و خیال شیطانی
که زیر گوش دلم هی مدام می خوانند
کسی گرفته دلت را... کسی که پنهانی...
کسی که زل زده ای جای من به چشمانش
کسی که در شب چشمت گرفته مهمانی
گرفته دست تو را و گمان کنم داری
برای او غزل عاشقانه می خوانی
گمان کنم که به چشمش ستاره می بخشی...
که گرچه ماه منی، از شبم گریزانی...
خدا نکرده اگر عاشقش... زبانم لال!
مگر تو عاشق من...؟ هه... چه عشق ارزانی!
بدون تو چه کسی پس... مرا که بانویت ...
که حال و روز مرا... نه! تو هم نمی دانی...
خدا کند که همین لحظه پشت در باشی
نگو که پای دلش...نه! بگو نمی مانی!
شب است و مثل من از دست تو نمی گذرد
شبی که بی من و غم های من، تو خندانی
لینک زیر حاوی یک بازی کوچولو برای تست تمرکز است که باید ماوس را روی مربع قرمز نگه داشته و آن را حرکت دهید. باید سعی کنید مربع قرمز رنگ با دیواره و مربع/مستطیل های آبی رنگ برخورد نکند. اگر بتوانید بیشتر از 18 ثانیه از برخورد جلوگیری کنید، شما یک نابغه هستید! گفته شده خلبانان نیروی هوایی آمریکا تا 2 دقیقه می توانند به بازی ادامه بدهند!
دلم کسی را میخواهد،کسی که از جنس خودم باشد
دلش شیشه ای...گونه هایش بارانی...دستانش کمی سرد
نگاهش ستاره باران باشد
دلم یک ساده دل می خواهد
بیاید با هم برویم...نمیخواهم فرهاد باشد،کوه بتراشد
نمیخواهم مجنون باشد،سر به بیابان بگذارد
میخواهم گاهی دردم را درمان باشد
شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهم
غریب آشنایی میخواهم بیاید با پای پیاده
قلبش در دستش باشد..چشمانش پر از باران باشد
کلبه کوچک را دوست دارم اگر این کلبه در قلب او باشد
ترسم آخر ز غم عشق تو دیوانه شوم / بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب / نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب.
من زاده ی تنهایی ام
در شعر من چرخی بزن ای هد هد دیوانه ام
یاری کن اینک قلب را ای مستی بی باد ه ام
ما را به دریای جنون گه می کشی گه میروی
با من نکن ای جان من ! تو شمع ومن پروانه ام
در وادی بی صبر خویش هم تاز من زین مرگ باش
افسرده تر از من نگو ،دیدی ولی زندانی ام!
آخر شبی از درد خویش فکری کنم بر مرگ خویش!
خود را می آویزم به دار درمانده و شیدایی ام!
رفتی فلک بر کار خویش از یاد بردی یار خویش
دستی به دل داری و من ابری به دل بارنی ام
همصحبت دیوان شدی ای وای بر دنیای خویش
مردی کن و ما را ببخش همصحبتی پنهانی ام!
با ما نکردی تو جفا کشتی مرا تو در خفا
زین رسم را با خود ببر من زاده ی تنهایی ام!
دیگر از هر چه هست ، بیزارم
مثـل ابر بـهار می بـــارم
به تو هر چند سخت مدیونم
بـه خــودم بیشتر بـدهکــارمپرستو ها چرا پرواز کردید / جدایی را شما آغاز کردید
خوشا آنانکه دلداری ندارند / به عشقو عاشقی کاری ندارند
خداحافظ برای تو رهایی / برای من فقط درد جدایی
خداحافظ برای تو چه آسان / ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان
سلام بچه ها خوبین؟؟؟
من از شماها ممنونم که بازم به وبلاگم سر میزنید
شرمنده من خیلی وقته آپ نکردم راستیتش حال وحوصله دیگه ندارم ولی سرمیزنم ونظراتتونوتایید میکنم
راستی یه خبرخوشحال کننده
من شنبه تفلودم بود
اما چون شهادت بود شنبه نگرفتم 2 شنبه جشن فارغ التحصیلی وتولدمو با هم گرفتم
خیلی خوش گذشت جای همگی شما خالی
سعی میکنم بیشتر به وبلاگم برسم
فعلا
راستی یه چیزه دیگه:دم اونهایی هم که به وبلاگم سرنزدند ویه یادی ازم نکردن گرم
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟” …..
خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفتهام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”
خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز میخواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”
کودک ادامه داد: “من چطور می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟”
خداوند او را نوازش کرد و گفت: “فرشتة تو، زیباترین و شیرینترین واژههایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.”
کودک با ناراحتی گفت: “وقتی میخواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟”
سایت سرگرمی فانیها دات کام : اما خدا برای این سؤال هم پاسخی داشت: “فرشتهات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد میدهد که چگونه دعاکنی.”
کودک سرش رابرگرداند وپرسید: “شنیدهام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟”
- “فرشتهات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.”
کودک با نگرانی ادامه داد: “اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.”
خدواند لبخند زد و گفت: “فرشتهات همیشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.”
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده میشد. کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سؤال دیگر از خداوند پرسید: “خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشتهام را به من بگویید.”
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “نام فرشتهات اهمیتی ندارد. به راحتی میتوانی او را مادر صدا کنی.”
کلیک کن و بعد اسم توبه انگلیسی بنویس وOK کن بعد هم روی کـَندو کلیک کن و حالشو بِبَر
غریبه
نمیدانم
گنجشک ها که آنقدر شبیه همند
چطور همدیگر را میشناسند
و نمیدانم
چقدر شبیه من هست
که تو دیگر مرا نمیشناسی!
یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را
یادمان باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست.
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم.
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار میکنید؟
فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت: این جا بخش دریافت است و
ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم. مرد کمی جلوتر
رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت میگذارند و
آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند.
مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش
ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشتهای بی کار نشسته است مرد با تعجب از
فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است.
مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی
جواب میدهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر”