افسوس خوردن های بی فایده
خدایا ؛کسی را که قسمت کس دیگریست،سر راهمان قرار نده تا شبهای دلتنگیش برای ماباشد و روزهای خوشش برای دیگری
جمعه 22 مهرماه سال 1390 :: 09:43 ب.ظ :: نویسنده : mina
روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو روزها میگذشت و بیشتر عاشقت میشدم، یک لحظه صدایت را نمیشنیدم غرق در گریه میشدمروزی تو را نمیدیدیم از این رو به آن رو میشدم! گفتی آنچه که میخواهم باش ، از آنچه که میخواستی بهتر شدم گفتی تنها برای من باش ، از همه گذشتم و تنها مال تو شدم روزی آمد که من مال تو بودم و تو عاشق کسی دیگر اینک تنها اشک است که از چشمان من میریزد تنها شده ام ، باز هم مثل گذشته همدم غمها شده ام راهی ندارم برای بازگشت ، به یاد دارم شبی دلم تنها به دنبال ذره ای محبت میگشت نمیپرسم که چرا مرا تنها گذاشتی ، نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا گذاشتی میدانستم تو نیز مثل همه … نمیبخشم تو را … دیگر مهم نیست بودنت ، احساس گناه میکنم در لحظه های بوسیدنت نمیبخشم تو را ، این تو بودی که روزی گفتی با دنیا نیز عوض نمیکنم تو را دنیا که سهل است ، تو حتی نفروختی به کسی دیگر مرا مثل یک جنس کهنه ، دور انداختی مرا! نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و غم تو را نمیبخشم ، و اینک روزی آمده که به خاطر تو حتی نمیریزد یک قطره اشکم! جمعه 22 مهرماه سال 1390 :: 09:32 ب.ظ :: نویسنده : mina
رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟ فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟ مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟ تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟ مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟ مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود! باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی! کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ، کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی ! چرا بی خبر رفتی؟ جمعه 22 مهرماه سال 1390 :: 09:22 ب.ظ :: نویسنده : mina
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم… نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی…. این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست…. راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم! راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن! برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی ! حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی…. حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم! برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم … جمعه 22 مهرماه سال 1390 :: 09:12 ب.ظ :: نویسنده : mina
عشق فراموش شد رفت و تو دل آدم ها خاموش شد دیگر اثری از محبت نیست دنیا تیره گشت و غم فراوان شد خوشبختی دیده نمی شود در نگاه مردم مهربانی پر کشید و تو آسمان ها گم شد آخر لذت هوس شد فرشته عشق مرد خدا عصبی شد عشق فراموش شد زندگی غم به خود گرفت و خاموش شد
جمعه 22 مهرماه سال 1390 :: 08:58 ب.ظ :: نویسنده : mina
آره من اونم که گفتم واسه چشم تو دیوونم آره من قول داده بودم تا تهش باهات بمونم ولی پس دادی نگامو زیر رگبار غرورت من فقط یه کم شکستم ، خوب نگام کنی همونم . . . جمعه 22 مهرماه سال 1390 :: 08:52 ب.ظ :: نویسنده : mina
دوست داشتن ساده اما دل سپردن سخت است / دل دادن ساده اما فراموش کردن سخت است عاشق شدن ساده اما عاشق ماندن سخت است . . . جمعه 22 مهرماه سال 1390 :: 07:27 ب.ظ :: نویسنده : mina
کجایی ای رفیق نیمه راهم که من در چاه شبهای سیاهم جمعه 22 مهرماه سال 1390 :: 06:09 ب.ظ :: نویسنده : mina
وقتی کسی به دلت نشست نشستنش مقدسه، حتی اگه نخواهدت نفس کشیدنش بسه
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد به من، من خودم بودمو یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید
عشق کلید شهر قلب است، به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که بار هر کلیدی باز شود
آرزوم بی تو محاله، لحظه هام بی تو سواله، / بی تو مقصد خیلی دوره راه عشقم بی عبوره / من نمیخوام تو خیالم بهت بگم عاشقت هستم / دوست دارم که راستی راستی حس کنم کنارت هستم
من در این کلبه خوشم تو در آن اوج که هستی خوش باش، من به عشق تو خوشم تو به عشق هر که هستی خوش باش
اگر یادت کنم دیوانه میشم / فراموشت کنم بیگانه میشم / اگر ترکت کنم میمیرم از غم / فراموشت کنم میپاشم از هم
غم خانه عشق تو به رضوان ندهم، یک خار تو را به صد گلستان ندهم / تو معدن عشق آرزوهای منی، من کفر تو را به گنج ایمان ندهم
یک شب از عمرم صفحاتی خواندم، چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم / همه دفتر عمرم ورقی پیش نبود، همه تکرار تمنای تو بود
ای دوست گلی به یادگار بفرست، گر لایق گل نیستم خار بفرست / از بهر خدا، نه از بهر دلت، من پیامی داده ام تو جوابی بفرست!
موجم کردی که بی قرارت باشم، ابرم کردی که اشک بارت باشم / در سکوت گل جلوه نمودی تا من، چون خار همیشه در کنارت باشم
نازی که ز لبخند گل یاس هویداست / زیبایی عشق است که در چشم تو پیداست
هر چه باشی نازنین، ایام خارت میکند / هر چه باشی شیر دل دنیا شکارت میکند هر چه باشی با لب خندان میان دیگران / عاقبت دست طبیعت اشک بارانت میکند
![]() تنهایی خیلی دوست دارم برم تو فکر بعضی یا اینو واسه اون نوشتم خودش می دونه کی کیا خودش اینو خوب می دونه ولی بروش نمی یارهدلو به اون راه می زنه یه وقت نشه کم بیاره یه وقتی بود می خواستمش نمی دونم منو می خواست نمی دونستم که دیگه دلو داده به یه نگاه حالا می فهمم اون روزا این من نبودم پشت تو بعد یه قطره اشک غم با یه نگاه گفتم برو دوروبرم پیدات نشه بدجوری شاکی یم ازت حق نداری با من باشی می گیرم این حق و ازت میگن یه بار میگن دو بار نه صدتا نامردی دیگه من هم بخواهم با تو باشم این قلبمه که نه میگه هر جوری خواست منو سوزوند با اون ادا و اطفاراش یه جوری بد کلاس می زاشت همه می گفتن اینو باش تو تنهایی دق بکنم بهتره تا با تو باشم تو خاطرش فکر می کنه که من هنوزم باهاشم میگن از هر دستی که بدی باز از همون دست می گیری ببین چه کار کردی با من میگم که ای کاش بمیری فکر نکنی خبریه این خبرام نیست به خدا شرتو کم کن عزیزم دلم میگه کوتاه نیا زدم به سیم آخر و می خوام که از پیشم بری این دفعه اگه پرپرم بشی نمی تونی دیگهچهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 :: 05:22 ب.ظ :: نویسنده : mina
خیلی سخته باشی و انگار نباشی دیگه فرقی واسه من نداشته باشی خیلی سخته توی فلب سرد و سنگین دیگه جایی واسه من نذاشته باشی خیلی سخته تورو داشتن بی تو بودن سهم من نبود از این عشق خنده ی رقیبو دیدن خیلی سخته مهربونم با بدی های تو ساختن هنوزم برام عزیزی زندگی را با تو باختم سخته برای یک بار بودن از رو اجبار باشه و این بودنش انگاره نه انگار عشقی که تارو پودش وصل تن غریبه نمیشه جون بگیره باید بمیره و بس باید بمیره و بس . ««««««««««««««««««««««««««««««««««««خیلی نامردی»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»» «آخرین نفس» دیگه روی شونه های من جایی نمونده واسه تو همین الان می خواهم بگم از جلوی چشام برو بذار که دیگه تنها باشم تو سرزمین بی کسی دیگه نمی خوام که بگم برای من مقدسی فردا اگر از راه نمی آمد من تا ابد کنار تو می ماندم من تا ابد ترانه های عشقم را در آفتاب عشق تو می خواندم در پشت شیشه های اطاق تو آن شب آن شب نگاه سرد و سیاهی داشت دالان دیدگان تو در ظلمت گویی گویی به عمق روح تو راهی داشت رنگ چشای روشن عشق مثل ستاره روشن این دل بی قرار من واسه نگاهت می تپه اما دیگه نمی تونم یه لحظه اینجا بمونم می خام که تا آخرین نفس شعرهای غمگین بخونم. شعرهای غمگین بخونم. ««««««««««««««««««««««««««««««««« خیلی نامردی »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 :: 04:45 ب.ظ :: نویسنده : mina
عشق یعنی با تو آغاز سفر ، عشق یعنی قلبی آماج خطر،عشق یعنی تو بران از خود مرا ، عشق یعنی باز می خوانم تو را ، عشق یعنی بگذری از آبرو ، عشق یعنی کلبه های آرزو، عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ، عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ، عشق یعنی دل سپردن تا ابد ، عشق یعنی سروهای سر بلند ، عشق یعنی خارها هم گل کنند، عشق یعنی تو بسوزانی مرا ، عشق یعنی سایه بانم من تو را ، عشق یعنی بشکنی قلب مرا ، عشق یعنی می پرستم من تو را، عشق یعنی آن نخستین حرفها ، عشق یعنی در میان برفها ، عشق یعنی یاد آن روز نخست ، عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ، عشق یعنی تک درختی در کویر ، عشق یعنی عاشقانی سر به زیر، عشق یعنی بگذری از هفت خان ، عشق یعنی آرش و تیر و کمان …
ادامه مطلب ... چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 :: 04:24 ب.ظ :: نویسنده : mina
بخوانیدم: روزگارم تیره و این روزهایم تیره تر یا به نوعی رو به ویرانیست دنیایم دگر من که چشمم خواب دریا دیده بود عکسش از دریا شده یک آسمان بارنده تر هر چه از این درد پا پس می کشم بیفایده است سرنوشت من گره خورده ست با غم سر به سر لحظه های مرده ام تاوان یک تردید شد تا که تقویمم دهد یک عمر از تلخی خبر بار دیگر مهره ام در خانه ی دوم نشست از گریز بین سعد و نحس یا که خیر و شر مرگ من در این غزل چون آتشی خواهد شد و بعد جز خاکستری از من نمی ماند اثر
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 :: 08:58 ب.ظ :: نویسنده : mina
هرگز نشد بیای پیشم بگیری دستای منو بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو تو بی وفا بودی ولی اونی که برات میمرد منم تا زنده ام دوست دارم اینم کلام آخرم . . .
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 :: 08:52 ب.ظ :: نویسنده : mina
![]() دوستان عاشق شدن کار دل است دل چو دادی ، پس گرفتن مشکل است تا توانی با رفیقان همرنگ باش یا مزن لاف رفیقی یا حقیقت مرد باش . . .
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 :: 05:55 ب.ظ :: نویسنده : mina
![]() به من می گفت هیجده ساله هستم … تو اسمت را بگو، من هاله هستم بگفتم اسم من هم هست فرهاد … ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش … کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست … ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من … اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم … به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام … که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم … زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده … که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست… زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت … هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار… گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود … زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت … توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا … بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا … کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من … بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم… از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست… دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر … نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «امید» … به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت … سرانجامی ندارد قصّه ی چت
شنبه 16 مهرماه سال 1390 :: 09:00 ب.ظ :: نویسنده : mina
امشب به سوگ ستاره ام نشسته ام و در غم نبودنش آسمان را خط خطی می کنم ، امشب برای مرگ چشمانم لباس سیاه پوشیده ام ، رفتنت را هیچ گاه باور نخواهم کرد چون تو را در اعماق وجود خود همیشه احساس میکنم نفسهایم به شماره افتاده و بیشتر از همیشه به حضورت محتاجم خدایا کجایی...؟
جمعه 15 مهرماه سال 1390 :: 08:58 ب.ظ :: نویسنده : mina
![]() آدم وقتی می میره آزاد آزاد میشه دیگه نه از عشق خبری هست نه از غم نه از پول...دیگه حتی مریض نمی شی که کسی نیاد عیادتت دیگه غصه هم نداری که بری یه گوشه زانوهاتو از تنهایی بغل کنی دیگه عاشق کسی نمی شی که عاشقت نباشه دیگه به کسی راست نمی گی که بهت دروغ بگه دیگه دلت هم واسه هیچکس تنگ نمیشه دیگه غرورم نداری که اگه یه کسی بهت توهین کرد ناراحت بشی دیگه حتی نمی تونی به اونایی که دوستشون داری بگی " دوست دارم" چیه؟ ناراحت شدی؟ یاد غمهات افتادی؟ یا شاید گناهات؛ یا دلهایی که شکستی؟ بیا یه کاری بکنیم
جمعه 15 مهرماه سال 1390 :: 08:41 ب.ظ :: نویسنده : mina
دلم میخواد یه چیزی رو بدونی دیگه نه عاشقی نه مهربونی منم دیگه تصمیممو گرفتم اصلا نمیخوام که پیشم بمونی دیشب که داشتم فکرامو میکردم دیدم با تو تلف شده جوونی یه جا یه جمله قشنگی دیدم عشقو باید از خودت برونی چه شعرایی من واسه تو نوشتم تو همه چیز بودی جز آسمونی یادت میاد منتمو کشیدی؟ تا که فقط بهت بدم نشونی؟ یادت میاد روی درخت نوشتی تا عمر داری برای من میخونی؟ یادت میاد حتی سلام من رو گفتی به هیچ کسی نمی رسونی؟ حالا بیار عکسامو تا تموم شه اگه وقت داری اگه میتونی نگو خجالت میکشی میدونم تو خیلی وقته دیگه مال اونی خوش باشی هر جا که میری الهی واست تلافی نکنه زمونی
جمعه 15 مهرماه سال 1390 :: 08:22 ب.ظ :: نویسنده : mina
الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش بیای ببینی که همه حلقه زدن دور و ورشالهی که روز وصال طوفان شه از سمت شمال هیچی از اون روز نمونه بجز گلای پر پرش قسم میخوردی با منی قسم میخوردی به خدا خدا الهی بزنه تو کمرت تو کمرش من اهل نفرین نبودم چه برسه که تو باشی بیاد الهی خبرت ، بیاد الهی خبرش عمرت الهی کم نشه اما پر از غصه باشه زجرهایی که به من دادی بکشی تا آخرش الهی که یه روز خوش از تو گلوت پایین نره رسوای عالمت کنن اون چشای در به درش قسم میخوردی با منی قسم میخوردی به خدا خدا الهی بزنه تو کمرت تو کمرش من اهل نفرین نبودم چه برسه که تو باشی بیاد الهی خبرت ، بیاد الهی خبرش می خوام بدونم قد من عاشقته دوست داره اینکه رها کردی منو می ارزه به دردسرش هرچی بدی کردی به من الهی اون با تو کنه ببینی دیگری به جات رفته شده هم سفرش هرچی بدی کردی به من الهی اون با تو کنه ببینی دیگری به جات رفته شده هم سفرش الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش بیای ببینی که همه حلقه زدن دور و ورش
جمعه 15 مهرماه سال 1390 :: 08:10 ب.ظ :: نویسنده : mina
![]() تولد!!! روزی که هیچگاه نفهمیدم برای چی باید خوشحال باشم!!! پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی تو ای مادر اگر شوخ چشمی ها نمی کردی تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی کردی کنون من هم به دنیا بی نشان بودم پدر آن شب جنایت کرده ای شاید نمی دانی به دنیایم هدایت کرده ای شاید نمی دانی از این بایت خیانت کرده ای شاید نمی دانی ![]() بوسه یعنی وصل شیرین دو لب بوسه یعنی خلسه در اعماق شب بوسه یعنی مستی از مشروب عشق بوسه یعنی آتش و گرمای تب
ادامه مطلب ... چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 :: 01:59 ب.ظ :: نویسنده : mina
تو باعث شدی یه چیزی رو بفهمم . بفهمم عشق یعنی چی ... بفهمم دل کجاست ... بفهمم وقتی کسی عاشق میشه چه حالی داره ... بفهمم درد عشق چیه ... حالا می دونم ... میدونم عشق یعنی تشنگی . عشق یعنی نیاز . عشق یعنی التماس . عشق یعنی آرزو . عشق یعنی خواستن و بدست نیاوردن . عشق یعنی دویدن و نرسیدن . آره ، عشق یعنی نرسیدن
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 :: 01:35 ب.ظ :: نویسنده : mina
کاش میدانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که همیشه آنرا با شفق می شویم و با آن میگویم که تویی مونس شبهای دلم کاش میدانستی باغ غمگین دلم بی تو تنها شده است و گل غم به دلم وا شده است کاش میدانستی که درون قلبم با تبشهای عشق هم صدا هستی تو .کاش میدانستی که وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد کاش میدانستی....... کاش می دانستی........
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 :: 01:25 ب.ظ :: نویسنده : mina
باز هم گرما به سرزمین سرده وجودم باز گشت و باز هم قلب کوچکم شروع به تبیدن کرد .من ادعای عشق نمی کنم چه کنم نمی توانم .شاید زندگی دوباره لبخندی به رویم زد لبخندی به وسعت دل تمام عاشقان لبخندی نابایان ولی من هنوز ادعای عشق نمی کنم حتی اگر چشمان بی فروغم باز هم به روی دیدگان زیبایت گشوده شود .بگزار....... بگزار در تنهایی نفس بکشم و تا عمق وجودم احساس آرامش کنم.
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 :: 01:10 ب.ظ :: نویسنده : mina
من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم. ای بهار زندگی ام اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد برگرد باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده. بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم بدان که قلب من هم شکسته بدان که روحم از همه دردها خسته شده. این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد. بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 :: 12:37 ب.ظ :: نویسنده : mina
وقتی از غربت ایام دلـــــم میگیرد مرغ امید من از شدت غم میمیرد دل به رویای خوش خاطره ها میبندم بازهم خاطر تو دســت مرا میگیرد
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید. به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید. به باد گفتم عشق چیست؟ وزید. به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید. به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد. و به انسان گفتم عشق چیست؟ اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 :: 12:30 ب.ظ :: نویسنده : mina
![]() دلم با عشق تو عاشق ترین شد تمام لحظه هایم بهترین شد ولی بی مهریت کار دلم ساخت دل تنهای من تنها ترین شد...
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 :: 12:27 ب.ظ :: نویسنده : mina
![]() من که گفتم این بهار افسردنی است من که گفتم این پرستو مردنی است من که گفتم ای دل بی بند و بار عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار آه عجب کاری به دستم داد دل هم شکست و هم شکستم داد دل
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 10:16 ب.ظ :: نویسنده : mina
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دود یا خزانی خالی از فریاد و شور
ادامه مطلب ... سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 10:03 ب.ظ :: نویسنده : mina
به چه می خندی تو؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟ به چه چیز؟ به شکست دل من؟ یا به پیروزی خویش؟ به چه میخندی تو؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟ یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟ به چه میخندی تو؟ به دل ساده ی من میخندی که دگر تا به ابد نیزبه فکر خود نیست؟ خنده دار است بخند...
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 09:50 ب.ظ :: نویسنده : mina
خلوتم را نشکن . تقدیم به تمام عاشقان خلوتم را نشکن شاید این خلوت من کوچ کند به شب پروانه به صدای نفس شهنامه به طلوع اخرین افسانه و غروبی که در ان نقش دیوانگی یک عاشق بر سر دیواری پیدا شد. خلوتم را نشکن خلوتم بس دور است ز هوای دل معشوق سهند خلوتم راه درازی ست میان من و تو خلوتم مروارید است به دست صیاد خلوتم تیر وکمانی ست به دست سحر خلوتم راه رسیدن به خداست خلوتم را نشکن
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 09:45 ب.ظ :: نویسنده : mina
....
بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .... بخاطر تمام غمهایی که بر
صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی که برایم شکستی .... .. بخاطر
احساسی که برایم پرپر کردی ..... نمی بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم
نشاندی ..... بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی .... و می بخشمت بخاطر عشقی که
بر قلبم حک کردی ![]()
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 09:34 ب.ظ :: نویسنده : mina
برام دعا کن عشق من، همین روزا بمیرم ... آخه دارم از رفتن بدجوری گُر میگیرم ... دعا کنم که این نفس،تموم شه تا سپیده ... کسی نفهمه عاشقت، چی تا سحر کشیده ... این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ... آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ... گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ... من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ... اگه یروز برگشتی و گفتن فلانی مرده ... بدون که زیر خاک سرد حس نگاتو برده گریه نکن برای من قسمت ما همینه ... دستامو محکمتر بگیر لحظه ی آخرینه ...
این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ... آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ... گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ... من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ... برام دعا کن عـــــــــشــــــــــق من ...
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 09:23 ب.ظ :: نویسنده : mina
خدایا...........
خدایا فقط تو را می خواهم.....باور کرده ام که فقط تویی سنگ صبور حرف هایم
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 09:18 ب.ظ :: نویسنده : mina
من دیگه طاقت موندن ندارم نمی تونم، بدون تو بمونم وقتی که نیستی، دلم سیاه همیشه ابری، همیشه تو غباره وقتی که رفتی، دیگه تنها موندم هیچ حس و حالی واسه من نموندن وقتی که رفتی، دلم شکسته از همه ی آدما شده خسته
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 09:13 ب.ظ :: نویسنده : mina
تو که دل دادی به من هر چی بود گفتی به من چرا رفتی، چرا من و جا گذاشتی چرا توی حریم قلبم، پاگذاشتی هر چه از دلم تو بردی هر چه دیدی یا ندیدی دلت و به دله غریبه کاشتی من اینجا، توی قربت جا گذاشتی من موندمو با دله شکسته ، با دلی زخمی خسته بین راههای بسته ، توی تاریکی نشسته
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 09:03 ب.ظ :: نویسنده : mina
گریه کن تو میتونی پیش اون نمی مونی اون دیگه رفته، بسه تمومش کن گریه کن، ته خط، عشق تو دیگه رفته تو دله، یکی دیگه نشسته تمومش کن چشم به راه، نشین اینجا، میمونی دیگه تنها گریه نکن اون دیگه نمیاد خونه دست بکش، دیگه از اون طفلکی، دل داغون اون دیگه، خوش فکر نکن حال تو میدونه تنها میمونی، اخه این و میدونی، مثل اون پیدا نمیشه اشکات میریزه، اخه اون واسط عزیزه، توی قلبته همیشه یادش می افتی، دلت اتیش میگیره، میگی کاش برگرده پیشت راهی نداری، تو باید طاغت بیاری، اخه میدونی نمیشه
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 08:48 ب.ظ :: نویسنده : mina
دارم دق میکنم چه جور فراموشت کنم من اخه چه جور میشه، که ترک اغوشت کنم من تو احساسمو بستی، به همه حیله و نیرنگ مگه چی کم گذاشتم، به جز محبت و دل تنگ همه احساس من به پای حیله هات حروم شد همه جونم و عمرم، به پات نا تموم شد می خواستم تو رو تو اوج اسمونها ببرم من اخه چه جور دلت امد جداشی از، عشق و دل من اره عشق و دل من
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 08:35 ب.ظ :: نویسنده : mina
یه لحظه فکر کن تو به من ، شاید که باورم کنی التماست نمیکنم، چون میدونم ، دوست نداری اگه می خوای جدا بشی به من بگو که واسه چی مگه من و دوست نداری چرا میخوای تنهام بذاری چرا می خوای دوستی مارو بدون هیچ ، خراب کنی مگه چی شده واسه تو ، میخوای من و رها کنی میخوای من و رها کنی
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 08:19 ب.ظ :: نویسنده : mina
من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دور اندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتنم دل شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش گرچه تو تنهاتراز ما می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 :: 08:07 ب.ظ :: نویسنده : mina
هر روز شیطان لعنتیخط های ذهن مرا اشغال می کند هی با شماره های غلط ، زنگ می زند، آن وقت من اشتباه می کنم و او با اشتباه های دلم حال می کند. دیروز یک فرشته به من می گفت: تو گوشی دل خود را بد گذاشتی آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ آخر چرا جواب ندادی چرا بر نداشتی؟! یادش به خیر آن روزها مکالمه با خورشید دفترچه های ذهن کوچک من را سرشار خاطره می کرد امروز پاره است آن سیم ها که دلم را تا آسمان مخابره می کرد. ××× با من تماس بگیر ، خدایا حتی هزار بار وقتی که نیستم لطفا پیام خودت را روی پیام گیر دلم بگذار
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 :: 11:03 ب.ظ :: نویسنده : mina
خدایا نگاه کن درست تو چه وقتی پر از اشکم اما می خندم به سختی حالا که تموم شد تو هم داری می ری مبادا دست کسی رو بگیری خدایا نگاه کن درست تو چه وقتی پر از اشکم اما می خندم به سختی
ادامه مطلب ... سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 :: 10:23 ب.ظ :: نویسنده : mina
خداییش اینطوی بود حال و روزم خداییش حقمه اگه بسوزم ؟ من و از دست حرفات خسته کردی خداییش بد من و وابسته کردی
ادامه مطلب ... شنبه 2 مهرماه سال 1390 :: 03:17 ب.ظ :: نویسنده : mina
شنبه 2 مهرماه سال 1390 :: 02:58 ب.ظ :: نویسنده : mina
قسمت نشد ببینمت ،خدانگهداری کنم
فرصت نشد بمونم و از تو نگهداری کنم
گفتم اگه ببینمت دل کندنم سخته برات
ادامه مطلب ... شنبه 2 مهرماه سال 1390 :: 01:56 ب.ظ :: نویسنده : mina
بی تو این روزای روشن واسه من تاریک و تاره وقی بی تو تک و تنهام زندگیم منم نداره از همون روزی که رفتی دل به هیچ کسی ندادم فکر میکردم میرسی یه روز تو بیکسیم بدادم گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله دیدن دوباره تو فقط تو خواب و خیاله لحظه های آخر تو توی قلب من میمونه هیشکی مثل من بلد نیست قدر چشماتو بدونه رفتی و چشمای خیسم یادگاری از تو مونده بی وفاییات هنوزم تورو رو از دلم نرونده چشم براه تو میمونم تا که برگردی دوباره میترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره گفتن لحظه آخرواسه من هنوز سواله دیدن دوباره تو فقط تو خواب و خیاله رفتی اما خاطراتت توی قلب من میمونه هیشکی مثل تو بلد نیست دلمو بسوزونه تا وقتی که زنده هستم چشم براه تو میمونم تو دیگه رفتی که رفتی نمیای پیشم میدونم اما هرکجا که هستی منو تو دلت نگه دار با چشمای خیس و گریون من میگم خدانگهدار
شنبه 2 مهرماه سال 1390 :: 01:45 ب.ظ :: نویسنده : mina
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 :: 06:15 ب.ظ :: نویسنده : mina
![]() چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازتدزدیده و به جاش یک زخم همیشه گی ، رو قلبت هدیه داده زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت حس کنی که هنوز هم دوسش داری چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک تو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری ببینی بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب |
منوی اصلی موضوعات آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها صفحات وبلاگ آمار وبلاگ تعداد بازدیدکنندگان: 637762
Online User ابزار پرش به بالا IS |
|