افسوس خوردن های بی فایده

خدایا ؛کسی را که قسمت کس دیگریست،سر راهمان قرار نده تا شبهای دلتنگیش برای ماباشد و روزهای خوشش برای دیگری

افسوس خوردن های بی فایده

خدایا ؛کسی را که قسمت کس دیگریست،سر راهمان قرار نده تا شبهای دلتنگیش برای ماباشد و روزهای خوشش برای دیگری

برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد روزی چقدر عاشق بودیم


خدایا

از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.

نگاهی ،

یادی ،

تصویری ،

خاطره ای

 برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد

روزی چقدر عاشق بودیم

تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟

از این شب های بی پایان،
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را 
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی 
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟

ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری 
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...

ای دوستان بی وفا...... از غم بیاموزید وفا......


خواب ناز بودم شبی...... دیدم کسی در می زند...... در را گشودم روی او.... دیدم غم است در می زند.... ای دوستان بی وفا...... از غم بیاموزید وفا...... غم با آن همه بیگانگی...... هر شب به من سرمیزند

 

خیلی سخته که ناخواسته ازکسی که دوستش داری جدا شی

خیلی سخته که ناخواسته ازکسی که دوستش داری جدا شی و اون موقع خواسته باشی که بهش بفهمونی که همیشه بر خاطرات غبار نمیشنه خیلی سخته که تنها شماره تلفنی که تو ذهنت حک شده، داشته باشی؛ولی نتونسته باشی که با اون شماره تماس بگیری خیلی سخته که کسی رو دوست داشته باشی؛ولی نتونسته باشی بهش بگی خیلی سخته که تو اوج تنهائی بغض گلوت رو گرفته باشه؛ولی نخواهی که کسی از این موضوع خبردار شه. خیلی سخته که آینده ات رو در گرو رسیدن به کسی دونسته باشی؛ولی نتونسته باش


ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...

((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود... ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم. ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت، بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم... ))

اگر روزی مردم ، تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم

اگر روزی مردم ، تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جایه معشوقم برایم گریه کند ... چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم ... و آخر اینکه دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم ..........

وقتی گریه می کنم تورا درمیان اشکهایم میبینم


وقتی گریه می کنم تورا درمیان اشکهایم میبینم.ولی اشکهایم را پاک می کنم تا کسی تو را نبیند

یک روز عشقت را دزدیدم آن را در قلبم پنهان کردم

یک روز عشقت را دزدیدم و برای اینکه جای مطمئنی داشته باشد آن را در قلبم پنهان کردم .غافل از اینکه روزی برای پس گرفتن آن قلبم را خواهی شکست

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟


می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی


گاه می اندیشم خبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید ؟

گاه می اندیشم

خبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر ِ مرگ مرا

از کسی می شنوی ، روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را ،

ــ بی قید ــ

و تکان دادن ِ دستت که ،

                        ــ مهم نیست زیاد ــ

و تکان دادن ِ سر را که ،

                        ــ عجیب ! عاقبت مُرد ؟

                                                ــ افسوس !

کاشکی می دیدم !

 

من به خود می گویم :

            « چه کسی باور کرد

            جنگل ِ جان ِ مرا

            آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد ؟ »

 

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا درغربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من می گفت تنهایی عزیز است

ببین با دوریش با من چه ها کرد

تمام هستی ام بود و ندانست

که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

 

شبی غمگین.شبی بارانی وشبی سرد

تا کدوم ستاره دنبال تو باشم

تا کدوم ستاره دنبال تو باشم

تا کجا بی خبر از حال تو باشم

مگه میشه از تو دل برید و دل کند

بگو می خوام تا ابد مال تو باشم

از کسی نیس که نشونی تو نگیرم

به تو روزی میرسم من که بمیرم

هنوزم جای دو دستات خالی مونده

تا قیامت توی دستای حقیرم خاک هر جاده نشسته

روی دوشم کی میاد روزی که با تو روبرو شم

من که از اول قصه گفته بودم غیر تو با سایه م نمی جوشم

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.

شاعر و فرشته

 

 

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.

خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.

بیا در نگاه من کمی غم را ببین بیا در صدا من کمی غم را ببین

بیا در نگاه من کمی غم را ببین  

بیا در صدا من کمی غم را ببین

بیا به جشن چشمانه من با نگاهت

بیا در این جشن ماتم کمی غم را ببین

من به نگاهت حس مسیحایی دارم

بیا با نظر لطفت کمی غم ببین

من در نگاه تو کم کم گم شدم

بیا اندر این دریا غم   کمی غم را ببین

قلم سرخ

 

دلم غم دارد غم خونین دارد

آسمان باری دلم خون است

همچون عشق مجنون است
دلم غم دارد غم خونین دارد
سرم عشق، عشق سنگین دارد
آسمان محوتماشای زمینیان
دل ها محوزیبایی عاشقان
آسمان قدری بباربه دل غم زده ام
تا پاک شود غم ز دل درد زده ام
من دیگر مونسی ندارم ای آسمان
تومونسم باش ندارم من ای مهربان
زمین رنگ خون گرفته است
خون به خود جون گرفته است
آتشی زخون بر پاست
مرگ ازخون پی ماست
همه درد دارند درسینه
دردسرد دارند درسینه
من باشقایق هایم
من باقایق هایم
با بادبانی میروم به آسمان خسته وجم
می روم تا دل تنگ، دل تنگی ها نشوم
می روم تا همرنگ بی رنگی ها نشوم
آسمان قدری ابریست به دلم
غم سردی جاریست به دلم
آسمان می بارداز پی مرگ ها
خون می گرید زسوی دردها
آسمان منتظر نگاه گریان
من تنها به درگاه عاشقان
ای آسمان ببار که دلم خون است
زاین بی داد ها پی عشق مجنون است
در درگاه تو ای عالم پاک مهربان
می برم دست به دعاای توپاک جهان

چه سخته بی تو موندن نمیشه این جدایی باور من


جدایی تلخه بی تو سخته رفتن سخته موند
چگونه لحظه های از تو گفتن با تو بودن
جدایی سخته مثل لمس درده مث مرگه
جدایی لحظه های واپسین کوچ برگه
چه سخته بی تو رفتن
چه سخته بی تو موندن
نمیشه این جدایی باور من
چه سخته بی تو رفتن
چه سخته بی تو بودن
نمیشه این جدایی باور من
جدایی سخته مثل لمس درده مثل مرگه
جدایی لحظه های واپسین کوچ برگه
چه سخته بی تو رفتن
چه سخته بی تو بودن
نمیشه این جدایی باور من
چه سخته بی تو رفتن
چه سخته بی تو موندن
نمیشه این جدایی باور من
نمیشه این جدایی باور من
نمیشه این جدایی باور من

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار


غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

    یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

        بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

             اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار

                  زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

            رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

        آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

   اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

    دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

         تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

              تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

                   پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

                      تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

                          داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

                              رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

                         تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

                   منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

               نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

              تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

              عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

              گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

                 نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

                     شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

                       و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

                          پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

                              اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

                              بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

                              ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

                              روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

                              بـه خـدا نـمــیـری از یاد


تنها ترین تنها

تنها ترین تنها

کمی در انتهای غم سر کن
کمی در انتظار یار صبر کن
تا ببینی من چرا تنها شدم
سالها در انتطار یار ماندم
ولی یارم بی وفا بود و نکرد یادم
سالها در انتهای غم یار ماندم
شدم تنها ترین تنهای عالم
کسی با من چنین گفت
خداست تنها ترین تنهای عالم
بدو خندیدمو گفتم
همه با او سخن گویند
درست است
خداست یکتا ترین یکتای عالم
خداست دانا ترین دانای عالم
ولی آیا مرا گناهی هست
شدم تنها ترین تنهای عالم
تکو تنها منم تنها
در این دنیا
در آن دنیا

بزارتنهانمونم

نزارتنهاایم قسمت شود باتو

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم

به یاد آرزوهایم

سکوتی میکنم

بلندتر از فریاد
وفریاد دلم را
با ترانه هابه گوش
تو می رسانم؛
که همیشه زنده می ماند
با یاد تو ترانه هایم.
این ترانه ها را برای تو مینویسم
حتی کلامی از آن را با کسی فاش مکن.
به رویای پرنده ها راه مان نمی دهند،
همین مختصر که تو در من اوج می گیری
و من که ازنگاه تو
سیراب می شوم بس مان است!
و من اکنون اینجا
بی دست و
چشم و
با ل
پرواز را
تجربه می کنم
تا اوج،تا طلوع خدا.

خودش اول نگاهم کرد خدایا / به صد خواهش صدایم کرد خدایا

 

 

خودش اول نگاهم کرد خدایا / به صد خواهش صدایم کرد خدایا 

 گناه این جدایی گردن اوست / که او آخر رهایم کرد خدایا

عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت...


خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!
 پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من، اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم
 خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ، بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت
 به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ، اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت
 خواستم همیشگی باشی ، اما دل کندی از من خسته و تنها!
 بدجور شکستی قلبم را ، من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم ، بدجور گرفتی حالم را
 اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم ، حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت
 روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
 بینمان هر چه بود تمام شد ، آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ، این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد
 ماندگار شد و دلم را سوزاند ، کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند
 خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا ، من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا!
 ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی ، رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی…

بر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکن

می روم اما مرا با اشک همراهی مکن

بر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکن

من که راضی نیستم ای شمع گریان تر شوی

کار سختی می کنی از خویش می کاهی، مکن

صبحدم خاکسترم را با نسیم آغشته کن

داغ را محصور ، در بزم شبانگاهی مکن

آه! امشب آب نه ، آتش گذشته از سرم

با من آتش گرفته ، هر چه می خواهی مکن

پیش پای خویش می خواهی که مدفونم کنی

در ادای دین خود ، این قدر کوتاهی مکن.

این عشق، فقط شنیدنی و خواندنی است

حرف های عاشقانه گفتنی است

شعرها شنیدنی است
قصه های عاشقانه خواندنی است
عکس های عاشقانه دیدنی است
این عشق، فقط شنیدنی و خواندنی است

میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی


میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی
ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری
که با خدا حافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه

پاییز بهاریست که عاشق شده است


پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
است که با درد موافق شده است تلخ
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است

 

جدایی درد بی درمان عشق است

جدایی درد بی درمان عشق است

جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی

شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست

شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست این دل با نگاهی سرد پرپر می شود با

خودم عهد بستم بار دیگر که تورا دیدم ... بگویم از تو دلگیرم ولی باز تو
را دیدم و گفتم : بی تو میمیرم

می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟

می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟

دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.

من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو

قطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............

و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!!

باید فراموشت کنم

باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.

وقتی دلم گرفته بود

وقتی دلم گرفته بود                بوسه زدی به گونه هام

گفتی گلم درست میشه          یه هدیه ی قشنگ میاد

اشکامیریخت روگونه هام           غم میبارید از تو نگام

گفتم خدا جون راهی نیست      درست نمیشه این غمم

آخرشه تموم شده                  راهی دیگه من ندارم

گفتی همش کنارتم                 خودم درستش میکنم

گفتم آخه خدا جونم                 چطور درستش میکنی؟

گفت یادته می نالیدی:             خسته شدی از این زمون؟

آروم شدش دنیای تو                با هدیه ی خوب خدات؟

حکمت من بزرگه و                   سخته برات درک خدات

گفتم آره خدا جونم                   محشری توخوب می دونم

اینبار آخه فرق میکنه                 اشتباه از دست منه

گفت بهونه همیشه هست         مگه نگفتی عاشقی

گفتم آره خدا جونم                   عاشقتم خیلی زیاد

گفت اینه رسم عاشقی؟           خودم بهت یادش میدم

قلبتو بسپار به خدات                 خودم همش کنارتم

هرجا نبود راه دیگه                   خودم واست راه می سازم

فقط بخند خداجونت                 خنده ی عشقو دوست داره

قلبمو دادم به خدام                  گفتم هرچی خدام بگه

همیشه بودیو دلم                    قرصه به عشق تک خدام

گفتم دیگه هرچی بشه             خدام درستش میکنه

خداجونم خسته نشی              قلبمو پس بدی بهم

حتی اگه بدم بشم                  هستی پیشم تا همیشه؟

گفت همیشه عاشقتم             حتی چشات بسته باشه

خداجونم هرچی بشه              دلم خوشه به بودنت

عشقتو فریاد میزنم                  دوست دارم تا همیشه

حکایت غمگین کوتاه و زیبا !!!


معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم! دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . . 

حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

حمـاقـت یـعنـی مـن کـه

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی !

خـبری از دل تنـگـی تـو نمـی شود!

برمیگردم چـون

دلـتنـگـت مــی شــوم!!!

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

من پذیرفتم که عشق افسانه است

من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزادباش گر چه تو تنها تر از ما می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی بر خوردهای سرد را...

گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم

سر گشته ام از این همه راهی که ندارم گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم من مانده ام و لایق تیغی که نبودم من مانده ام و فرصت آهی که ندارم

عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!!


عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد


دلم تنگ است

دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است

کاش زندگی شعر بود

کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند...

آنقدر رفته ای که تمام درهای باز مانده به یاد تو

آنقدر رفته ای که تمام درهای باز مانده به یاد تو روی پاشنه های انتظار پوسیده اند...

داستان عاشقانه زیبا ” قلب هدیه ”

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت: میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری کهقلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

قلب

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

گاهی زندگی مثل یک پیاز است

گاهی زندگی مثل یک پیاز است که هر برگش را ورق بزنی اشکتو در می یاره ...

این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم


سخته ولی

این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم / خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم

من میتونم سخته ولی من میتونم / این جمله رو اینقد میگم تا که فراموشت کنم


ادامه مطلب ...

چه شقایق چه گل پیچک و یاس، زندگی اجبارست

شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد، خبری از دل پر درد گل یاس نداشت، باید اینجور نوشت، هر گلی هم باشی، چه شقایق چه گل پیچک و یاس، زندگی اجبارست

من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!

هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا!

من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!
هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستم
هنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستم
چرا باور نمیکنی که عاشقت هستم ، چگونه بگویم که من تنها با تو هستم
اینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه است
چشمهایت را باز کن و مرا ببین ، این بی قرارها و انتظار قلبم عاشقم را ببین
ببین  که چه امید و آرزوهایی دارم با تو ، در مرامم نیست بی وفایی و خیانت به تو!
تویی که تنها در قلب منی ، مثل نفس در سینه منی ، چرا باور نمیکنی که تنها عشق منی ، چرا باور نمیکنی که تنها تو ، فقط تو در قلب منی !
چرا باور نمیکنی دوست داشتن هایم را ، باور نمیکنی احساس این دل دیوانه ام را
هنوز شب نشده به فکر روشنایی فردا هستم ، میترسم که شب را دوباره با ترس و دلهره بگذرانم ، ترس از حرفهای تو ، ترس از بهانه های تو ، دلهره برای از دست دادن تو!
آرامش را از من گرفته ای ، از آن لحظه که فهمیدی زندگی منی ، زندگی را نیز از من گرفته ای ، هر کس مرا میبیند میگوید چرا اینقدر آشفته ای ، عاشق هستم ولی چهره ام مثل یک عاشق تنها و شکست خورده است ، در انتظار تو نشسته ام ، اما هر کس مرا میبیند میگوید این بیچاره چه غم سنگینی در دلش نشسته است!

کجاست آن کسی که مرا باور کند…

خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکسته

بی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشسته
غم آمده و اشکم را در آورده
کسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانم
کجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ، اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند ، کجاست کسی که فریاد پر از غمم را بشنود و این سکوت غم زده را با حرفهایش بشکند ، مرا آرام کند ، قلبم را با مهر و محبتهایش آشنا کند
کسی که نمیشنود حرفهای مرا در این لحظه ، حالا آن کسی که میخواند حرفهایم را در این لحظه نمیبیند اشکهای مرا ، حس نمیکند درد این دل تنهای مرا
نمیتوانم قلبم را به کسی بسپارم ، بهتر است مثل این لحظه ،از درد خویش بنالم
قلبم را بسپارم به کسی که بشکند آن را ، یا به جای آرامش آزار دهد این قلب بی گناهم را
نمیگردم دیگر هیچ جای دنیا به دنبال یک قلب باوفا
نیست ، هیچ جا ، حتی اینجا ، یک دل با وفا
نیست صداقت ، نیست آن کسی که عشق را درک کند و معنی آن را بداند
وقتی نیست دلی باوفا ، نیست دیگر کسی که آرام کند دل غمگینم را
خسته ام ، باز هم مثل همیشه من هستم و قلب شکسته ام
نوشته ام تا درک کنی ، ای تو که مثل من ، همصدا با غمهای منی
نوشته ام تا نگردی دنبال وفا ، وفا نیست دیگر در این دنیا
نیست دیگر دلی که عاشق باشد ،نیست دلی دیگر که قدر عاشقی را بداند
من که تمام دنیا را گشتم و ندیدم ، اینک هم با قلبی شکسته مدتهاست که با تنهایی رفیقم ، هنوز هم به حال این دل خویش میگریم
بی آنکه کسی ببیند اشکهایم را ،بی آنکه کسی بشنود درد دلهایم را
بی آنکه کسی درک کند احساسات پاک من را ، بی آنکه کسی بیاید و دستهایم را بگیرد و مرا آرام کند ، کجاست آن قلبی که حال مرا از این رو به آن رو کند!
کجاست آن کسی که مرا باور کند…