
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
بابا بیخیال نیومدی نیومدی یهو اومدی با این همه مطلب !!!
همشو خوندم خیلی زیبا نوشتی خیلی !!!!
در ضمن آهنگتم زیباست !!!!
شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا خود بهای دل شکسته دلان است
عالی بود.موفق باشی
mamnon u ham hamintor
سلام
شرمنده ام مینا خانوم
خیلی عجیبه من اصلاً یادم نبوده الان دو ماهه که نظرات وبلاگمو چک نکردم آخه قبلش من باید تایید میکردم ولی مثل اینکه الان خودش میاد تونظرات ببخشید
سلام وب قشنگی دارید
این شعر بود نغز و دلنشین ممنون خیلی زیاد