|
|
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.
این چیزا فق واسه شاعر اتفاق میافته؟
خوب بود مرسی
سلام
حال همه ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بی سبب می گویند
با این همه ... عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی درمان !
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خواب های ما سالِ پربارانی بود
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی بازنیامدن است
اما تو لااقل ، حتی هر وَهله ، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیهِ شمایل شقایق نیست !
راستی کدوم چت می رفتید گمتون کردم
پسر یخی
منتظرت هستم
salam

aliiiiiiiiiiiii bod
ensafan bahal budeshhh...



akheyyyyyyyyyyyyyyy..elahiiii
refigham kheili hal kardeshh..