-
رحمت خدا
شنبه 26 آذرماه سال 1390 16:01
همیشه همین است.... گاهی زود می فهمیم و گاهی دیر....! اما به حتم در تمام سختی ها و خوشی ها و در تمام روزها و شبها در تمام داشته ها و نداشته هایمان حکمتی از سر رحمت و مهربانی نهفته حکمتی که من و تو از آن بی خبریم و رحمتهایی که گاهی دیر می فهمیم و گاهی هرگز نمی فهمیم...... کاش یاد می گرفتیم تسلیم محض او باشیم.... کاش یاد...
-
درباره خودم هههه
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 21:16
-
یه شب داشتم توی خیابونه شهر عشق قدم می زدم
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 21:09
یه شب داشتم توی خیابونه شهر عشق قدم می زدم گذرم افتاد به قبرستان عشق خیلی تعجب کردم تا چشم کار می کرد قبر بود پیش خودم گفتم یعنی اینقدر قلب شکسته وجود داره؟ همین طور که میرفتم متوجه یک دل شدم انگارتازه خااااک شده بود جلو رفتم و دیدم روی سنگ قبرش چند تا برگ افتاده کنار سنگ نشستم وبرایش دعا کردم . وقتی بر گ ها رو کنار...
-
نفرین به عشق و عاشقی
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 21:01
نفرین به عشق و عاشقی نفرین به بخت و سرنوشت به اون نگاه که عشقتو، تو سرنوشتِ من نوشت! نفرین به من... نفرین به تو... نفرین به عشقِ من و تو! به ساده بودنه منو... به اون دلِ سیاهِ تو!
-
یه شب داشتم با خدا درد و دل میکردم
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 20:59
یه شب داشتم با خدا درد و دل میکردم ازم خواست این کلمه هارو بنویسم ... دلتنگی عشق ایمان باور تنهایی ماندن محبت وابستگی اعتماد خیانت و اون رفطه ... وقتی رفطن رو نوشتم خداجون تنبیهم کردکه ۲۰ بار بنویسم رفطن. منم ۲۰ بار نوشتم ... رفطن رفطن رفطن رفطن رفطن رفطن همینطور ۲۰ بارنوشتم ... خدا گفت بازم اشتباه مینویسی میدونی یعنی...
-
دختری به کوروش کبیرگفت:
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 20:49
دختری به کوروش کبیرگفت:من عاشقت هستم. کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سره شماایستاده، دخترک برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت رانگاه نمی کردی.
-
نشانه های زن و شوهر!
جمعه 18 آذرماه سال 1390 20:29
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند! پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟ زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم ماموران مدرک خواستند، زن و مرد گفتند نداریم ! ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟! زن و مرد گفتند ... برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... ! اول اینکه آن...
-
یک تصویر بسیـــار جالب
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 19:34
30 ثانیه بر روی ستاره قرمز رنگ خیره شوید. سپس روی یک دیوار یا کاغذ سفید نگاه کرده و مرتب تند تند پلک بزنید. نتیجه جالب خواهد بود ...
-
بعضی وقتا هست که دوست داری کنارت باشه
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 19:59
Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA بعضی وقتا هست که دوست داری کنارت باشه . . . محکم بغلت کنه . . . بذاره اشک بریزی تا آروم شی . . . بعدآروم تو گوشت بگه : . . . « دیوونه من که باهاتم »
-
بایدفراموشت کنم
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 19:44
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA بایدفراموشت کنم.......چندیست تمرین می کنم.......من می توانم!می شود!....... آرام تلقین می کنم.......حالم نه اصلا خوب نیست.......تابعد بهتر می شود....... فکری برای این دل آرام غمگین میکنم.......من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی! همین!.......خود را برای درک این صد بار تحسین می...
-
تلخ تر از خود جدایی ها ، آنجایی است
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 19:37
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA تلخ تر از خود جدایی ها ، آنجایی است : که بعدها آن دو نفر هی باید وانمود کنند که چیزی بینشان نبوده ، که هیچ اتفاقی نیفتاده است ، که از همدیگر هیچ خاطره ای ندارند ... !
-
مگسی را کشتم
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 18:58
Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA مگسی را کشتم نه به این جرمی که حیوانِ پلیدیست ، بد است و نه چون نسبتِ سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من میچرخید به خیالش قندم یا که چون اغذیهِ مشهورش ، تا به آن حد گَندم ! ای دو صد نـــور به قبرش بارد مگسِ خوبی بود من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد...
-
می روی اما بدان کلی بدهکاری به من
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 18:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA می روی اما بدان کلی بدهکاری به من خوب می دانم که روزی باز ناچاری به من پنجره یادآور بغض و هزاران درد توست رفته ای یا در پی هر لحظه آزاری به من شانه هایم رنگ و بوی خون زنبق می دهد روی تابوتم نمی بینی سزاواری به من دست هایت امتداد سبز یک خوش باوریست کاش حس شانه ات را باز بسپاری...
-
ببـــیــــــن... این اسمش دلــــــه !
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 18:36
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA ببـــیــــــن ... این اسمش دلــــــه ! اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی ... اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه … میشد مغــــــــز ! دلـــــه ... نمی فهمــــــه … !
-
دلم میخواست زمان را به عقب برگردانم
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 18:23
Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA دلم میخواست زمان را به عقب برگردانم نه برای اینکه کسانی که رفتند را برگردانم می خواستم نگذارم که بیایند که نبینم که می روند
-
پدرم
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 18:08
4ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده. 5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه. 6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر. 8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه. 10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت. 12 ساله...
-
به دل همیشه دریات
شنبه 5 آذرماه سال 1390 22:32
آسمون آرزومون پره از ابرای تیره لالایی واست بخونم تا شاید خوابت بگیره اگه از خواب نپریدی توی خواب خدا رو دیدی یه جوری بپرس ازش که دلامون چرا اسیره باز که چشماتو نبستی ببینم باز که نشستی می دونم یه جوری هستی که دلت از همه سیره اما بهتره بدونی طبق اصل مهربونی دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزیر چشمای تو شده خسته بغض...
-
مثل فصلها
شنبه 5 آذرماه سال 1390 21:17
توی باغا گل سرخ ی ٬ توی آسمون ستاره جایی رو سراغ ندارم که نشون از تو نداره تاریخ تولد تو ٬ توی دفتر حسابم شب که چشمام رو میبندم باز نمیذاری بخوابم عکس تو جور عجیبی توی چشمام می درخشه دیوونم ٬ خدا می دونه ٬ کاش خودش منو ببخشه توی تابستون نسیم ی ٬ آفتابی توی زمستون تو همونی که گرونه ٬ نمیاد به دستم آسون وقتی من تو...
-
شعرا که قابل نداره
شنبه 5 آذرماه سال 1390 20:51
شعرا که قابل نداره اما همش واسه خودت ♥ فقط نوشتم اینارو به خاطر تولدت نگات قشنگه ولیکن یکم عجیب و مبهمه♥من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه منو گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر ♥ نمیدونم شاید سفر برای دردات مرهمه تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه ♥ من چجوری واست بگم ؟ بارون قشنگ و نم نم ه هوای رفتن که کنی واسه...
-
سلام کسی که تو دلم درخشید
شنبه 5 آذرماه سال 1390 20:46
سلام کسی که تو دلم درخشید من دیگه دوستت ندارم، ببخشید بهتره که نپرسی علتش رو چون که خودت ندادی فرصتش رو بهتره این نامه ی آخر باشه فکر کنم این واسه ما، بهتر باشه من، واسه اون کسی که دوست ندارم نمی تونم شاخه ی گل بیارم بین تو و اون روزها کلی فرقه تو آسمونت، پر رعد و برقه نه مهربونی، نه واسم می خندی هر دری رو من می زنم،...
-
من تورو می خوام
شنبه 5 آذرماه سال 1390 00:46
عطر زرد گل یاس رو نمی خوام نمره ی بیست کلاسو نمی خوام من فقط واسه چش تو جون می دم عاشقای بی حواسو نمی خوام من تو رو می خوام،اونارو نمی خوام نفسم تویی،هوارو نمی خوام عشق رو نقطه ی جوشو نمی خوام دوره گرد گل فروشو نمی خوام اونی که چشاش به رنگ عسله مجنون خونه به دوشو نمی خوام من تو رو می خوام، اونارو نمی خوام نفسم تویی،...
-
هشدار سبز
شنبه 5 آذرماه سال 1390 00:33
هشدار سبز کاش بیایم برای بی پناها سایبون باشیم با دلای شکسته کمی مهربون باشیم کاش بیایم به باغبونا کمی حرمت بذاریم احترام دلای شکسته رو نگه داریم کاش به مهربونترا دین مون و ادا کنیم سهم خوشبختی مون رو وقف بزرگترا کنیم کاش یه کاری بکنیم که خستگی ها در بشه مرهمی بشیم که زخم آدما بهتر بشه کاش که شاخه ی درخت زندگی رو...
-
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمیاد!؟
شنبه 5 آذرماه سال 1390 00:23
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمیاد!؟ لیلی مرد از غم دوری چرا مجنون نمیاد!؟ روی ماهش کجا پنهون شده رفته کجا!؟ چرا از اونور ابرا دیگه بیرون نمیاد!؟ نیتت رو واسه فال قهوه کردم ولی حیف عکس اون چشمای قشنگ توی فنجون نمیاد من و کشتی تو با این خنجر دوریت عجبه چرا از این دله دیونه یه کم خون نمیاد!؟ مگه تو بیخبری موم رو پریشون...
-
یادته
شنبه 5 آذرماه سال 1390 00:01
یادته روزای خیلی طلایی یادته؟ روزای خیلی طلایی یادته؟ روز ترس از جدایی، یادته؟ روز تمرین اشاره یادته؟ شب چیدن ستاره یادته؟ شعرای کتاب درسی یادته؟ یادته گفتی می ترسی ،یادته؟ عکسمون تو قاب عکس و ، یادته؟ بله بدون مکث و یادته؟ دستمون تو دست هم بود یادته؟ غصه هامون کم کم بود، یادته؟ چشم نازت مال من بود یادته؟ دیدن من غدغن...
-
به شما نمی رسم من، که شما خود بهشتید
جمعه 4 آذرماه سال 1390 23:54
به شما نمی رسم من، که شما خود بهشتید چی بگم واژه نمونده، همه رو شما نوشتید منِ خاکی تو زمینم، شما اوج آسمونید ببارید تو قصه میگن، شما خیلی مهربونید گلای سرخ تو باغچه، گلای آبی گلدون همیشه کنارتون، بهارا میشن یه مهمون دریاها اشک نگاتون، باغا عطر گیسواتون به کویر میگم چی داری، میگه گرمای صداتون غمتون زرده مث برگ، که...
-
غصه نخور مسافر
جمعه 4 آذرماه سال 1390 23:39
غصه نخور مسافر غصه نخور مسافر ٬ اینجا ما هم غریبیم از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم فرقی نداره بی تو بهارمون با پاییز نمیبینی که شعرام همه شدن غم انگیز غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست اینجا ولی آسمونم باریدنم بلد نیست غصه نخور مسافر ٬ فدای قلب تنگت فدای برق ناز اون چشمای قشنگت غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری من که...
-
سلام ای تنها بهونه
جمعه 4 آذرماه سال 1390 22:51
سلام ای تنها بهونه سلام ای تنها بهونه ، واسهء نفس کشیدن هنوزم پَر میکشه دل ، واسهء به تو رسیدن واسهء جواب نامت ، می دونم که خیلی دیره بذار به حساب غربت ، نکنه دلت بگیره عزیزم بگو ببینم ، که چه رنگه روزگار ت خیلی دوست دارم تو مهتاب ، بشینم یه شب کنارت سَرتو با مهربونی ، بذاری به روی شونم تو فقط واسم دعا کن ، آخه …...
-
داستان عاشق دیوانه
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 23:15
بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت دوستت دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسیشه !!! انگار دارم رو ابرا راه میرم….روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه…! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ … اما اون از من دیوونه تره . یه بار بی مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم...
-
داستان دختر و پسر عاشق
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 22:23
تو باشد خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی با ش که پایان لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن… ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان دستهای لنا شروع کرد به...
-
داستان دختر فداکار
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 21:36
روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید… آوا مکث کرد. دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش...