افسوس خوردن های بی فایده

خدایا ؛کسی را که قسمت کس دیگریست،سر راهمان قرار نده تا شبهای دلتنگیش برای ماباشد و روزهای خوشش برای دیگری

افسوس خوردن های بی فایده

خدایا ؛کسی را که قسمت کس دیگریست،سر راهمان قرار نده تا شبهای دلتنگیش برای ماباشد و روزهای خوشش برای دیگری

یکی بود یکی نبود !

عاشقش بودم عاشقم نبود


وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود



حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن؛ یکی بود یکی نبود !



یکی بود یکی نبود. این داستان زندگی ماست.



همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود …



برایم مبهم است که چرا در اذهان شرقی مان “با هم بودن و با هم ساختن” نمی گنجد؟



و برای بودن یکی، باید دیگری نباشد.



هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود، دیگری هم بود … همه با هم بودند.



و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم.



از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته به نبودن دیگریست.



انگار که هیچ کس نمیداند، جز ما. و هیچ کس نمی فهمد جز ما.



و خلاصه کلام اینکه : آنکس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن.



و متاسفانه این هنری است که آن را خوب آموخته ایم.



هنر “بودن یکی و نبودن دیگری” !!!
نظرات 1 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:20 ب.ظ

هی...!کافه چی!میزهایت را تک نفره بچین...نمی بینی؟؟همه تنهاییم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد